29. داستان  فقط به خدا بسپار

 

 

زنی حدود نود ساله را می شناختم که از هیچ چیز ناراحت نمی شد و هیچ گاه عصبی نبود! پیوسته آرام، پرنشاط و همیشه در آرامشی خدایی بود. با همه کس و همه چیز وحتی خودش در آرامش بود. از او پرسیدم چگونه می تواند تحت همه ی شرایط، آسوده خاطر و آرام باشد؟ زن پاسخ داد« من هر شب کودکی می شوم و قبل از خواب به گوشه ای ساکت و خاموش می روم. در سکوت به خدا فکر می کنم. همه ی نگرانی ها، تشویش ها و مسائل روز را یک به یک یر دامان خدا می گذارم. اگر از کاری که کرده ام یا حرفی که زده ام احساس گناه کنم، اگر کسی را رنجانده باشم، آنها را در سکوت به خدا می گویم و از او طلب بخشایش می کنم. اگر نگران چیزی باشم، آن را به خدا می سپارم و رهایش می کنم… اگر احساس تنهایی کنم یا تصور کنم که کسی مرا دوست ندارد، همه را به خدا می گویم و آنگاه خدا مرا در آغوش پر مهرش می گیرد. همیشه وقتی که به این ترتیب همه چیز را رها می کنم و به خدا می سپارم، آرامش عظیمی می یابم و همه ی فشارها، تشویش ها و مصیبت ها ناپدید می شوند. بسیاری از ما می کوشیم که سنگینی بار مشکلاتمان را به تنهایی تحمل کنیم و یا چاره ای برای آنها بیابیم. همین امروز این  بارها را زمین بگذارید و آنها را به خدا بسپارید.در سکوت مشکلات خود را به خدا بگویید. دعا کنید تا چاره ای پیدا کنید. صمیمانه دعا کنید و ایمان داشته باشید که خداوند شما را تنها نمی گذارد… هر روز که از خواب بیدار می شوید، دعا کنید؛ « ای خدای خوب و مهربانم، ای پناه همه ی بی پناهان، سکان زندگی ام را به دست های ایمن تو می سپارم.» بدین ترتیب خواهید دید که مشکلات نمی توانند بر شما غلبه کنند… هر گاه احساس می کنید که تشویش ها در وجودتان افزایش یافته لبخند بزنید، آنگاه گرمای حضور خدا را بیشتر حس خواهید کرد…