گفت و گوی با رویا جعفری بانو موفق

در بحبوحه این روزهای زندگی شهری و مشکلاتش اگر ناغافل خبر بیماری به شما بدهند که مهمان جسم تان شده و بگویند شما شاید مدت زیادی زنده نیستند همه که اقرار است اما شاید 80 درصد ما کار و زندگی مان را تعطیل می کنیم و زانوی غم بغل گرفته منتظر مرگ می نشینیم

گفت و گوی با یکی از زنان موفق در کسب و کاری کاملا مردانه و موفقیت او در شکست دادن غول بزرگی به اسم سرطان

شکست بی معنی ترین کلمه در زندگی من است !

در بحبوحه این روزهای زندگی شهری و مشکلاتش اگر ناغافل خبر بیماری به شما بدهند که مهمان جسم تان شده و بگویند شما شاید مدت زیادی زنده نیستند همه که اقرار است اما شاید 80 درصد ما کار و زندگی مان را تعطیل می کنیم و زانوی غم بغل گرفته منتظر مرگ می نشینیم. اما در میان همان 20 درصد امیدوار کسی هست که با وجود سرطانی که خیلی زود در اوج جوانی به سراغش آمد نه تنها ناامید نشد بلکه الان مادر یک دختر دوست داشتنی و مدیر یک کارگاه تراشکاری و عضو هیأت مدیره تراشکاران ایران است. رویا جعفری که سال گذشته حضورش در برنامه ماه عسل بازتاب فراوانی داشت و خیلی ها را به زندگی امیدوار کرد مهمان ایده آل است تا از یک سالی که از بهبود کامل و مادر شدنش می گذرد برای مان بگوید.

عاشق کارهای فنی هستم

من یک سال بعد از گرفتن دیپلم برای اولین شغل در یک شرکت به عنوان منشی و حسابدار مشغول به کار شدم. بعد از سه سال با عوض کردن شغلم دوباره به منظور انجام امور حسابداری وارد کارگاهی شدم و چون از کودکی علاقه زیادی به کارهای فنی داشتم خیلی زود نسبت به کارها کنجکاو شدم. پدرم نقاش اتومبیل بود و مغازه اش پایین منزل مان بود بنابراین از کودکی اجازه حضور و اشنا شدن با کارشان را به من می دادند. بعد از وارد شدن به این کارگاه یک کارگاه صندلی سازی بود کم کم با تراشکاری آشنا شدم ولی بعد از مدتی مشکلات مال یباعث شد کارگاه تعطیل شود، بنابراین من و سرکارگر کارگاه تصمیم گرفتیم با هم کارگاهی را راه اندازی کنیم. درست در بحبوحه شروع کار بودم که بیماری ام رشد کرد ولی با این حال من امیدم را از دست ندادم و تا جایی که می توانستم در زمان اوج بیماری هم مشغول کار شدم و در کنار آن کارهای درمانم را هم با آرامش و توکل به خدا پیش بردم. شرایط واقعا سختی بود.

سرطان دوست صمیمی من

سال 84 بود که نشانه های اولیه بیماری من با یک تب و لرز ساده ظهور کرد. بعد از آزمایش هایی که انجام دادم متوجه بیماری ام شدم.

از همان ابتدا با اینکه خانواده ام روحیه شان را از دست داده بودند و ناراحت و نا امید فقط گریه می کردند من با پذیرفتن شرایطم و با فکر اینکه خدا همیشه کنارم است درمانم را آغاز کردم. مراحل شیمی درمانی و پرتودرمانی سخت ترین دورانی بود که در عمرم تجربه اش می کردم اما در تمام لحظات خود را در کنار حس می کردم.

خودم به اطرافیان و خانواده ام روحیه و امید می دادم. روزی که موهایم در اثر عوارض شیمی درمانی شروع به ریختن کرد خودم ماشین ریش تراش را برداشتم و موهایم را از ته تراشیدم تا ریزش مرحله به مرحله آن را نه خانواده ام و نه خودم ببینم و با روسری و کلاه سرم را می پوشاندم.

من سرطان را به عنوان دوستی که همیشه کنارم است پذیرفته بودم. الان هم که به لطف خدا بیماری من درمان شده است همیشه زمینه برگشتن بیماری ام را در خودم ایجاد می کنم که در صورت بروز مشکل مجدد بتوانم در شرایط مطلوبی دوباره با آن مقابله کنم.

به خاطر شرایطم حاضر به ازدواج نبودم

سال 91 بعد از یکی، دو شکست کاری که کارگاه تراشکاری ما با آن مواجه شد به ناچار مجبور به تعدیل نیرو شدیم اما دو ماه بعد برای اینکه پروژه های نیمه کاره کارگاه را به سرانجام برسانیم، آگهی دعوت به همکاری را در روزنامه برای جذب یک نیروی مجرب در تراشکاری چاپ کردیم. همسرم هم که در روزنامه دنبال آگهی دعوت به همکاری را در روزنامه برای جذب یک نیروی مجرب در تراشکاری چاپ کردیم. همسرم هم که در روزنامه دنبال آگهی اینترنت پرسرعت می گشت با دیدن اتفاقی آگهی کارگاه با ما تماس گرفت و بعد از مصاحبه یک هفته ای در کارگاه مشغول به کار شد اگرچه بعد از یک هفته اعلام کرد که نمی تواند با ما همکاری کند ولی چند روز بعد از این ماجرا تصمیم گرفت که برگردد تا به ما خاطر تعهداتی که برای چند قرارداد در پروژه های مختلف داشتیم کمک کند که همین همکاری ما بعد از دو ماه منجر به ازدواج شد ازدواجی که در ابتدا مخالف صد در صد آن بودم و به خاطر شرایط و بیماری که داشتم حاضر به ازدواج نبود چون خانواده های زیادی بودند که بعد از شنیدن شرایط من از درخواست خود منصرف می شدند اما همسرم با پذیرفتن تمام شرایطم و پافشاری که برای درخواست ازدواجش داشت من را راضی به ازدواج کرد. مهم ترین نکته در زندگی کاری همکار بودن من و همسرم بود چرا که من به خاطر تلاش هایی که برای شغلم کرده بودم نمی خواستم آن را از دست بدهم و همسرم در این راه همراهم بود.

رونیکا خیلی ها را به زندگی امیدوار کرد

بازتاب های حضورم در ماه عسل بیش از هر چیز به خاطر وجود همسر و دخترم بود. چرا که الان آن ها نقش اول داستان زندگی من هستند. دختر من قرار بود بعد از ماه رمضان 92 به دنیا بیاید اما یک ماه زودتر به دنیا آمد و خدا این لطف را هم به ما کرد که همراه دخترمان به این برنامه پربیننده برویم تا بازتاب های سلامت من و زندگی بعد از بهبودم دوچندان شود و من همه این ها را محبت می دانم. وقتی خدا رونیکا را به ما داد هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که من با این شرایط بتوانم صاحب فرزند شوم تا جایی که مادر خودم هم خبر بارداری ام را باور نمی کرد. حضور رونیکا در ماه عسل امید فراوانی را به بینندگان داد تا جایی که همین چند وقت پیش خانمی با شناختنم گفت من به دلایل شخصی به هیچ وجه نمی خواستم که بچه دار شوم اما با دیدن شما آن قدر امید در من زنده شد که نظرم به کل تغییر کرد و الان چند ماهی است که باردار هستم. به نظرم خواست خدا بود که دختر من با یک ماه زودتر به دنیا آمدنش و حضور در برنامه ماه عسل انگیزه ای را در دل هر چند تعداد اندکی از مردم ایجاد کند چون خیلی ها تنها به واسطه حضور رونیکا به زندگی امیدوار شدند.

خانم ها از پس هر کار سختی بر می آیند

هیچ کاری زن و مرد ندارد و هر کس بخواهد، می تواند از پس هر کاری بربیاید فقط اولین چیزی که من همیشه در کارم به آن پایبند بودم این بود که خیلی زود شکست را قبول نکنم.

اگر کسی سعی در ناامید کردن شما دارد به هیچ وجه تسلیم نشوید خود من از وقتی کار مستقلم را شروع کردم تا به امروز چند شکست بزرگ را تجربه کردم اما دست از هدف و خواسته ای که داشتم، نکشیدم. جمله تو نمی توانی را از خیلی ها چه در سال های کارم و چه در حین بیماری شنیدم اما تسلیم نشدم اراده قوی و سپردن کارها به خدا از هر تجهیزات دیگری برای شروع کار مهم تر است. من زحمت زیادی برای راه اندازی و رونق کارم کشیده بودم بنابراین حاضر نبودم به هیچ قیمتی از آن دست بکشم البته حمایت بی دریغ پدر و مادرم در این سال ها کمک ویژه ای هم به بهتر شدن بیماری و هم موفقیت کاری من کرد.

زمانی که من به عنوان اولین خانم وارد هیات مدیره اتحادیه تراشکاران شدم همه می گفتند که نمی توانی در این کار موفق شوی و حرف ها خسته ات می کنند اما من با ایستادن پای زحمت هایی که کشیده بودم به همه ثابت کردم می توانم به بهترین مراتب برسم.

در مورد هم قضاوت نکنیم!

در دوران بیماری من حرف های نامربوط و طعنه های فراوانی از گوشه و کنار می شنیدم به وضوح خیلی ها می گفتند تو که شش ماه دیگر بیشتر زنده نیستی چرا آن قدر تلاش می کنی؟ یا به چه امیدی زنده هستی؟ اما من در تمام این لحظه ها حضور خدا را کنار خودم حس یم کردم و بدون کمترین اعتنایی به زندگی ام ادامه می دادم و هیچ وقت امیدم از خدا ناامید نشد. در آن زمان دلم می خواست به همه بگویم چطور آنقدر راحت راجع به زندگی دیگران قضاوت می کنید؟ مگر از یک لحظه دیگر خود خبر دارید؟ عده ای که حق زندگی را فقط مال خود می دانند و با خودخواهی تمام به جای ما تصمیم می گیرند و قضاوت مان می کنند. با این حال دست خدا در زندگی من کاملا ملموس است و خیلی وقت ها مرا از زمین بلند کرده است.