ناگهان آیینه حیران شد ؛ گمان کردم تویی
 
ماه پشت ابر پنهان شد ؛ گمان کردم تویی
□□□
مصرعی ناگه نمایان شد ؛ گمان کردم تویی
 
برکه از ماهی فراوان شد ؛ گمان کردم تویی
 
رعد از اعماق جان بانگی چنین مستانه زد
 
آسمان را نور مهمان شد ؛ گمان کردم تویی
 
رهگذاری تازه از این جاده ی خاکی گذشت
 
راهی شهر خراسان شد ؛  گمان کردم تویی
 
صبح جمعه ، پای منبر ، نوحه خوان از آه تو
 
دفترش آیینه باران شد ؛ گمان کردم تویی
 
فالی از حافظ گرفتم ؛ یوسف آمد از سفر
 
کلبه احزان گلستان شد ؛ گمان کردم تویی
 
نیمه های شب من و سجاده و شعری دگر
 
حاصلش دیدار خوبان شد ؛ گمان کردم تویی
 
ماه من از بس که پشت ابر غیبت مانده ای
 
آسمان وقتی درخشان شد ؛ گمان کردم تویی

(( تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج)صلوات ))

 ·