رمان درسا
قسمتی از داستان رمان درسا
 
درسا دختری زیبا و از یک خانواده ی متمول است که عاشق ساسان پسر یکی از دوستان پدرش که وضعیت مالی در حد معمولی دارند، میشود. همه چیز از آنجا شروع میشود که ساسان با دختر دایی اش فرشته ازدواج میکند و درسا در مقام انتقام گیری بر می آید…قسمتی از داستانخانم هاشم زاده خنده ای پشت تلفن کرد:-همه خوبن. ساسان که از همه بهتره!-چطور؟-جمعه شب مراسم نامزدیشه! دختر برادرم فرشته رو واسش نشون کردیم. زنگ زدم که شما رو هم دعوت کنم!درسا با شنیدن این حرف از دهان خانم هاشم زاده گوشی تلفن از دستش روی زمین افتاد.در ذهنش گذشت:-نامزدی ساسان و فرشته؟ این امکان نداره! پس اون نگاهها، لبخندها، غیرت وقت و بیوقت… همه و همه دروغ بود؟به سرعت به خودش آمد. مغرور تر از آن بود که مکتونات قلبی اش را بروز دهد:-ببخشید گوشی از دستم افتاد.مادر به کنارش آمد. با سرعت از خانم هاشم زاده خداحافظی کرد و گوشی را به دست مادرش داد.با گامهایی سست و افکاری پریشان به اتاقش رفت. همانجایی که مکان خلوتش بود. در را قفل کرد. اشکها بی محابا بر روی صورتش روان شدند.زیر لب گفت:
پسورد: www.tooptarinha.com
باتشکر از توپترینها / جادوی کلمات