دانلود رمان حس مات

نسخه های اندروید (APK) , آیفون و اندروید (EPUB) , جاوا (JAR) و نسخه کامپیوتر (pdf)

نویسنده : دل آرا دشت بهشت

تعداد صفحات : 610

ژانر : عاشقانه , اجتماعی

:بخشی از داستان

ساعت ده و سی دقیقه ی شب بود. چشم هایم می سوخت ولی مقاومت می کردم. منتظر بودم که الهه پستش را بگذارد. مدام صفحه ی جدیدی باز می کردم و خودم را سرگرم می کردم دوباره به صفحه ی رمان مشترکمان می رفتم، می خواستم مثل همیشه اولین نفری باشم که به پست الهه امتیاز می دهم(مثبت و تشکر مربوط به هر بخش از رمان).
هر چه بود با هم رمان می نوشتیم و لازم بود هوای همدیگر را داشته باشیم. به در اتاقم ضربه خورد و قبل از اینکه جوابی بدهم گلناز سرش را داخل آورد. بی حوصله به او زل زدم و او در حالی که موهای خرمایی اش را که از پدرش به ارث برده بود به پشت گوش هایش می راند گفت:
– خاله، مامان یلدام می گه بگیر بخواب فردا صبح خواب نمونی.
اخم کردم:
– باشه. حالا برو.
بدون حرف اضافه ای از اتاق خارج شد و در را هم بست. نفسم را کلافه فوت کردم و زیر لب غر زدم:
– تا تقی به توقی می خوره قهر می کنه میاد اینجا! چه بساطی داریم! به کار من هم کار داره.
و دوباره صفحه را بارگذاری کردم.خدا را شکر، پست را گذاشته بود. امتیازش را دادم و سریع سیستم را خاموش کردم و به سمت تختم رفتم. هشت ماهی بود که به صورت آنلاین و مجازی رمان می نوشتم. و هر چند صفحه ای که تایپ می کردم را به صورت پست به صفحه رمانم می فرستادم. و حالا هم که با الهه رمان مشترک می نوشتیم. روی تخت دراز کشیدم؛ فردا روز اول کاری ام بود. هیچ حس خاصی نداشتم، شاید ته قلبم یک حس کوچک به معنی خوشحالی بود.
آن هم به این خاطر که قرار بود حقوق بیشتری دریافت کنم.
زمان زیادی از دنگ و فنگ هایی که به خاطر ورود به آموزش و پرورش کشیده ام نگذشته بود. حتی معلم حق التدریسی هم نبودم! یک دوره ی یک ساله ی خرید خدمتی! با یک کلاس در هفته آن هم با فشار پارتی! اگر پارتی ام درست و درمان بود که حداقل هفته ای دوازده ساعت را می گرفتم!