یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

عضویت ورود تالار آرشیو نقشه سایت خانه بذر تبلیغات آگهی تماس با ما

خوش آمدید

به جادوی کلمات ؛ سایت سرگرمی تفریحی خوش آمدید

از خانه بذر | بانک بذرهای کمیاب دیدن فرمائید

(کل 4 توسط 0 نفر)

دانلود رایگان رمان به خاطر هلیا

نام رمان : به خاطر هلیا

نویسنده : س . زارع پور

ژانر : درام ,عاشقانه,معمایی

 

 

داستان درمورد زندگی دختری به نام هلیاست که بعد از رفتن همسرش به مسافرتی چند ماهه اتفاقاتی

برایش رخ می دهد که زندگی اش را دچار تنش می کند…

قسمت های ابتدایی این رمان را با هم می خوانیم :

آریان با موهای نم دار ,وارد آشپزخانه شد.میز از صبحانه ی رنگارنگی که همسرش آماده کرده بود پر بود.با تبسمی محسوس صندلی را عقب کشید و نشست.
لیوان شیر را برداشته و کمی از آن را نوشید.سپس صدا زد.
-هلیا خانم؟…کجایی؟
هلیا وارد آشپزخانه شد.

دانلود رایگان رمان به خاطر هلیا

-اینجام.
سپس لبخند زنان پشت میز نشست و رو به اویی که چشم برنمی داشت گفت:
-صبح بخیر.
تکه ای نان برداشت.نگاهی به آریان که همچنان خیره بود انداخت و گفت:
-چیه چرا نمی خوری؟…نکنه منتظری بذارم دهنت؟
ابروهایش را بالا برد.
-اگه بخوام می ذاری؟
هلیا خندید.لقمه ای گرفت و به طرف دهانش برد.
-بیا.باز کن دهنتو.

دانلود رایگان رمان به خاطر هلیا

آریان سرش را جلو برد و لقمه را با دهان گرفت.دوباره جرعه ای شیر نوشید.
-خوشحالی دارم میرما!
هلیا ریز خندید.
-دارم حفظ ظاهر میکنم.
-آره معلومه.
-میخوام با دل خوش از اینجا بری نه خون.بده؟
-نه.

دانلود رایگان رمان به خاطر هلیا

-پس صبحونه تو بخور و بذار منم بخورم.
آریان نفس عمیقی کشید و به خوردن ادامه داد…پس از مدت کوتاهی هلیا گفت:
-ببینم نمی شد امیرحسینو جای تو بفرستن؟
آریان:عزیزم خب رئیسمون کار منو بیشتر پسندیده…تو که باید خوشحال تر باشی.
هلیا: آخه…می دونی چیه؟
آریان: هوم؟
هلیا: خیلی طولانیه,شیش ماه؟
آریان مردانه خندید و گفت:
-حفظ ظاهرت از هم پاشید که خانمی…نگران نباش,تکنولوژی پیشرفت کرده.از وب کم باهات در تماسم گل من.
هلیا لب برچید و سرش را زیر انداخت.آریان سرش را خم کرد و مهربانانه تر گفت:
-هلیا؟!نگام کن.اگه تو نخوای نمی رما.
سریع سرش را بلند کرد.

دانلود رایگان رمان به خاطر هلیا

هلیا: نه بابا…برو.
آریان:پس این قیافه رو نگیر حالم بد میشه.
شیطنت ذاتی اش اجازه نداد رازش را همان موقع برملا کند.پس سکوت کرد و به خوردن صبحانه ادامه داد.
***
صدای پیجر در فضای فرودگاه می پیچید.آریان از همه خداحافظی می کرد.مادرش برای دوری طولانی پسرش گریه میکرد.قرار بود که یکی از مهندسان شرکت مهندسی شان برای طرح پروژه ای مهم به فرانسه فرستاده شود.و رئیس شرکت,آریان را مناسب ترین گزینه دیده بود.
پس از بغل کردن پدر هلیا,حاج خسرو,به طرف پدر خودش رفت.و مردانه در آغوشش کشید و قبل از جدا شدن کنار گوشش گفت:
-قبولت دارم پسر,می دونم یه گل دیگه می کاری…با خیال راحت برو خودم هوای خانمتو دارم.

 

دانلودرمان براي اندرويد ، تبلت     

Jarدانلود برای جاوا

PDFدانلود برای کامپيوتر ، ویندوز

PDFدانلود پی دی اف برای موبایل - تمامی گوشی ها

ePubدانلود برای آيفون ، ايپد ، اندرويد ، تبلت

Zipدانلود پی دی اف بصورت ZIP

 

رمز فايل : www.negahdl.com

مطالب مرتبط

نظرات ارسال شده

کد امنیتی رفرش

چطوری جون دل :)

هر موضوعی که میخواهید رو در این قسمت بنویس مانند : پروفایل , آشپزی و...

تمام حقوق مطالب سایت برای مجله جادوی کلمات محفوظ میباشد